عنوان 101300 : ایمیلهای برگزیده دریافتی داخلی و بین الملل به سایت ایثار و مقاومت عبد الصمد قرائتی (Privacy policy)
تاریخ پست این ایمیلهای برگزیده ۲۲/۳/۱۳۹۱ می باشد . (جهت اطلاع کاربران)
بولتن نیوز : شنیدن خاطرات جالبی از کسانی که هر یک در روزگاری و به نوعی در کنار رهبر معظم انقلاب اسلامی حضور داشته اند و ناگفته هایی از زندگی ساده و بی آلایش رهبر امت اسلامی دارند هیچ وقت خالی از لطف نیست .
در روزهای آغازین جنگ، در ستاد جنگهای نامنظم فعّالیت میکردیم و کارمان شناسایی دشمن بود. روزی برای شناسایی عراقیها، به منطقهای رفتیم که قبلاً دشمن در آنجا استقرار داشت، در آن محدوده، یک جوی آب بود که دو طرف آن را درختان انبوهی پوشانده بود. هر طرف جوی که میایستادی، طرف مقابل به علت ازدحام درختها، قابل رؤیت نبود.
تصوّر ما این بود که عراقیها در برابر ما- در آن سمت جوی- قرار دارند. با حالت آمادهباش، از سمت راست جوی به طرف جلو حرکت میکردیم. ناگهان با سر و صدای زیادی مواجه شدیم، فکر میکردیم دشمن روبهروی ما است. آنها نیز در مورد ما همین تصّور را داشتند.
با رعایت اصول حفاظتی، به آن طرف جوی پریدیم. در همان اثنا، نگاهمان به چهرهِ مقام معظّم رهبری افتاد. در آن زمان، ایشان نمایندهِ حضرت امام(ره) در شورای عالی دفاع بودند. معظّمله به اتّفاق چند نفر دیگر- قبل از ما - برای شناسایی منطقه رفته بودند. کار شناسایی آنان تمام شده بود و داشتند بر میگشتند.
دیدن آقا در آن مکان برای ما خیلی جالب بود. ما از آن دیدار، روحیه گرفتیم. سلاحهایمان را به حالت عادی در آوردیم و از محبّت گرم حضرت آیتا... خامنهای بهره بردیم. آقا با تک تک ما دست دادند و یکایک ما را بوسیدند.
سردار سرتیپ پاسدار علی فدوی
شیطنت بنی صدر و تدبیر حضرت آیت ا... خامنه ای
با اینکه فرمانده عملیات خوزستان بودیم، بنیصدر اصلاً ما را به جلسهها راه نمیداد. ما میرفتیم خدمت آقا و ایشان دست ما را میگرفت و میبُرد در جلسه. بنیصدر هم دیگر جرأت نمیکرد چیزی بگوید. اصلاً حضور ما در آن جلسات، با حمایت حضرت آقا بود تا واقعیتهای جنگ را برای اعضا بگوییم.
در یکی از جلسات شورای عالی دفاع که به ریاست بنیصدر تشکیل شده بود، من و شهید حسن باقری حضور داشتیم. برادران ارتشی گزارشهایشان را دادند و مسائلی را از زاویه دید خودشان مطرح کردند. بعد نوبت به ما رسید. من به حسن باقری -که مسؤول اطلاعات بود- گفتم: شما برو پای نقشه!
حضرت آقا یک نگاهی به ما کردند. آن موقع خود من حداکثر پنجاه کیلو بودم؛ خیلی لاغر. فانسقه را دو دور، دور کمرم میبستم. حسن باقری که دیگر از من خیلی لاغرتر بود. آقا یک نگاهی به ما کردند که این جوان حالا جلوی بنیصدر چه میخواهد بکند.
حسن باقری رفت و قشنگ تمام خطوط جبهه نبرد را به صورت دقیق توضیح داد؛ اینجا چه واحدی از دشمن هست، چه لشگری هست، چه ارگانی هست، حتی دشمن از اینجا میخواهد حرکت کند به کدام سمت و... وضعیت جبههها و خاکریزها را خیلی دقیق تشریح کرد. هرچه حسن باقری بیشتر حرف میزد، آقا خوشحالتر میشدند که بچههای انقلاب و بچههای امام(ره) اینطور دقیق و مسلط به مسائل نظامی نگاه میکنند. آن جلسه هم برای ما و هم برای حضرت آقا بسیار جالب و زیبا بود.
سرلشکر صفوی
مونس همیشگی جانبازان
در یکی از دیدارهایی که مقام معظم رهبری از جانبازان شهر مقدس قم داشتند، از اولین نفری که مقابل در مستقر بود شروع به معانقه و روبوسی نمودند. هر یک از آنان دست خلف صالح حضرت امام ( ره ) را میبوسیدند و بر صورت و چشمان خود میمالیدند.
گاهی گریه میکردند و دست به گردن معظم له میانداختند. از آنجا که برخی از عزیزان جانباز روی چرخهای خود نشسته بودند، ایشان به حالت خمیده باقی میماندندو صحبتهای آنان را گوش میدادند.
یکی از جانبازان عرض کرد: آقا من تقاضا دارم که انگشترتان را یادگاری به من بدهید. مقام معظم رهبری بلافاصله انگشتر خود را در آوردند و به ایشان دادند. جانباز دیگری عبای رهبر را برای تبرک درخواست کرد. معظم له عبای خود را برداشتند و به آن جانباز عطا فرمودند.
جانباز ویلچری دیگری عرض کرد: آقا من میخواهم برای نجات از فشار قبر پیراهن شما را همراه کفنم داشته باشم. مقام معظم رهبری به حالت مزاح فرمودند: اینجا که نمیشود پیراهن را از تن درآورد! وقتی به محل اسقرارم رفتم، آن را برای شما خواهم فرستاد.
دیدار طولانی و صمیمانه جانبازان که تمام شد، آقا به محل اقامت خود بازگشتند و پیراهن را توسط بنده برای آن جانباز فرستادند. این در حالی بود که جمعیت جانبازان از مدرسه فیضیه متفرق نشده بودند.
حجت الاسلام و المسلمین ذالنوری
اهمیت دادن به نماز
تمام حرکات و رفتار حضرت آیتا... خامنهای برای ما درس معنویت بود. وقتی که رئیس جمهور مملکت، بیآلایش و بدون تشریفات در سنگرها، لشگرها و قرارگاهها حضور پیدا میکردند، به خودی خود، درس تواضع و فروتنی بود.
این، یک درس بود. در کنار این درس، دهها و بلکه صدها درس دیگر نیز میگرفتیم. روزی در قرارگاه لشگر حضرت امام رضا(ع)، پشت خرمشهر بودیم. دشمن فشار زیادی بر روی آن محور میآورد. هوا هم بسیار گرم بود. صدای اذان ظهر، جانها را آمادهِ نماز کرد.
معظمله در قرارگاه بودند. همه مهیا گشتند تا به امامت مرادشان، نماز را به جماعت برگزار نمایند. در مسجد، جا برای نماز خواندن نبود. آقا بیرون آمدند و در هوای گرم زیلویی انداختند و مشغول نماز شدند.
بچهها هم با علاقه خاصی به معظمله اقتدا کردند. هوا به قدری گرم بود که وقتی پیشانی خود را هنگام سجده بر روی مهر میگذاشتیم، به علت داغی، مهر بر آن میچسبید.
داغی هوا و فشار آتش دشمن، هرگز مانع برگزاری نماز اول وقت و جماعت نشد. این معنای اهمیت به نماز از سوی آن رهبر فرزانه است.
سردار سرتیپ پاسدار شوشتری
همان برنامه باشد
یک روز که مقام معظم رهبری در جبهه حضور داشتند، به ایشان عرض کردم: طبق برنامه، غذای امروز بسیار ساده است، ولی همه عزیزان یگان تأکید دارند که امروز این غذا را - به خاطر وجود مبارکشما - تغییر بدهیم.
آقا فرمودند: «همان برنامه غذایی که داشتید، بگذارید باشد؛ تا ما ببینیم غذای بسیجیان چیست؟ و ازآن غذاها، ما هم استفاده میکنیم.»
سردار اصغر صبوری
********************************************************************
روایتی از حضور سرزده رهبر معظم انقلاب در منزل خانواده شهیدان
رضوانمدنی
در شب هشتم از سفر به كرمانشاه
محمدتقی خرسندی
«بدو! تقی بدو!» بدون این كه فكر كنم میدوم. «بدو» در سفرهای رهبری معنی
مشخصی دارد. یعنی كه رهبر سرزده به منزل شهیدی میروند. یعنی یكی از
ضبطها باطریاش نیست و دیگری، خودش. یعنی یكی بدود دنبال ضبط صوت، یكی
بدود دنبال خرید باطری و خودم هم دنبال دفترچه و خودكار. یعنی مسوول صوت
در بازار در حال تولید گزارش است و باید از وسط راه همراهمان شود . «بدو»
یعنی قبل از رسیدن باطری و ضبط، با همان ضبط نیمباطری حركت كنیم؛ و در
نهایت، «بدو» یعنی كه بازدید آقا از خانه اول تمام شده و ما باید خودمان
را به خانه دوم برسانیم. خانه شهیدان رضوانمدنی.
خانه حسابی شلوغ است. یكی از اعضای خانواده زنگ زده به بقیه بچهها كه
فوری خودتان را برسانید مادرتان با شما كار دارد. آنها هم ظرف چند دقیقه
با آژانس آمدهاند و حالا فهمیدهاند میزبان رهبرند. پدر، مدال ایثارش را
روی كتش نصب كرده. همان مدالی كه با چند سكهی طلا از رئیسجمهور دریافت
كرده. همان مدالی كه به خاطر پیام رهبر انقلاب درباره مردم غزه، حالا
تنهاست و سكههای همراهش هدیه شدهاند به غزه.
همهی دیوارهای خانه پر است از تابلوی قرآن، عكس شهدا، وصیتنامه،
تقدیرنامه، چفیه، پلاك و... خلاصه هرچیزی كه نشانی از ایام جنگ داشته
باشد. حتی دیوارهای آشپزخانه. بالاخره وقتی از خانوادهای سه پسر و یك
دامادش (آن هم پسرعمه همین شهدا) شهید شده باشد، پسر دیگر و پدر هم پای
ثابت جبهه باشند، عجیب نیست كه تمام فضای خانه بوی شهادت بدهد. روی قاب
عكس امام رحمهالله یك نوار مشكی زدهاند كه دیگر رنگ و رویش رفته است؛
درست مثل رنگ و روی خیلی از قابها و عكسها. اما خیلی از تزئینات اطراف
قاب تازه است، انگار كه داغ شهیدان قرار نیست حالاحالاها از دل این پدر
مادر برود. «حسن» در كربلای 5 شهید شده و «هاشم» قبل از او در میمك. جسد
هاشم را هنوز برنگرداندهاند. «حشمتالله» و «مسعود امیری» هم در عملیات
مرصاد. عكسهایشان را در دیدار رهبری با خانواده شهدا و ایثارگران استان
دیده بودم.
مادر شهید امروز در دیدار برگزیدگان استان با رهبری بوده است. آخر مراسم
و وقتی آقا میخواهند از حسینیه ثارالله كه محل برگزاری مراسم بوده خارج
شوند؛ به ایشان خبر میدهند كه مادر شهیدی میخواهد شما را ببیند. آقا هم
صبر میكنند تا مادر شهید بیاید. مادر شهید كه به آقا میرسد به ایشان
میگوید «روز پنجشنبه كه شما منزل خانواده شهدا تشریف بردید؛ منزل یكی از
این خانوادههای شهدا روبهروی خانه ما بود. از سر و صدایی كه شده بود
فكر میكردیم منزل ما هم بیایید؛ اما نیامدید و الان پدر شهدا خیلی
ناراحت هستند.» و این شد كه شب، رهبر منزل خانواده شهدای رضوان مدنی
بودند.
اذان مغرب بوده كه از طرف ستاد سفر رهبری زنگ زدهاند كه میخواهیم
بیاییم برای مصاحبه. بعد هم كه آمدهاند، گفتهاند به بچهها خبر دهید
بیایند، چند دقیقه دیگر آقا میآیند خانهتان. مشغول مصاحبه هستم كه آقا
میرسند. پدر شهید از خوشحالی به سجده میافتد و مادر شهید از خوشحالی
بیاختیار دست میزند و خودش را به رهبر میرساند و عبایش را میبوسد:
«خیلی خوش آمدی آقا! قدم به چشممان گذاشتی. الهی فدات بشم آقا. ای عزیز
دلم. ای گلم...» بقیه هم میزنند زیر گریه و یكییكی جلو میآیند برای
سلام و علیك. دختربچهای با چادر سفید جشن تكلیفش كه چند گل هم به آن
سنجاق شده جلو میآید و میگوید: «رهبرا! به بیتالاحزان شهدا خوش آمدی.»
پدر همینطور پشت سر هم خدا را شكر میكند و مادر میگوید همه بچههایم
فدای سرتان. صوت
«حسین» برادر بزرگ شهیدان تعریف میكند كه حشمتالله طراح موشك بوده و به
خاطر همین تخصصش هم «ممنوع الجبهه». اما در جریان عملیات مرصاد طاقت
نمیآورد: «دشمن تا كرمانشاه اومده. من چرا باید زنده بمانم؟» و 2 روز
مرخصی میگیرد و میرود جبهه. وقتی 2ساعت مانده بوده به پایان مرخصی، از
فرماندهش اجازه میگیرد و میرود چند منافق دیگر را هم به درك واصل
میكند و در همان ماموریت آخر، مرخصی دنیاییاش تمام میشود. مسعود
امیری، داماد خانواده هم در همان عملیات شهید میشود. حسین كه همان
فرمانده برادر بوده، به پدر میگوید حاج مسعود زخمی شده. میپرسد چه شده،
میگوید دستش قطع شده. میپرسند حالا كجاست، میگوید پیش خدا. پدر
میگوید شهید شد؟ باید به خواهر و عمهات خبر بدهیم. حسین میگوید حاج
حشمت هم زخمی شده، البته فقط یك زخم كوچك. پدر میپرسد او حالا كجاست،
میگوید پیش حاج مسعود. و پدر میگوید او هم شهید شد؟ بعد دستهایش را
بالا برد و گفت: «خدایا! از خودت گرفتم و به خودت پس دادم. فدای امام
حسین. فدای امام» و بعد رفتند كه خبر را به مادر و خواهر و عمه بدهند.
صوت
مادر بغضش را میخورد و حرفهای پسرش را ادامه میدهد: «اون پسر كوچیكم
میگفت تو مادر خوبی هستی. دعا میكنی، چهارتا پسرت میره جبهه سالم
برمیگرده. اگه دعا كنی ما یكیمان شهید شویم، دستمان را اینطوری
میگیریم، تا تو نیای بهشت، ما نمیریم.» و دستش را به احترام باز میكند
تا معلوم شود پسرش چه میگفته. بعد، از حشمتش میگوید كه همیشه میگفته
من ماندهام برای آخرِ آخر :«حاجیآقا! آخرِ آخر 48 ساعت مرخصی گرفت و
رفت و شهید شد.»
حسین كه اینها را تعریف میكند، بغض مادر میتركد و چشم پدر، تر میشود.
آقا كه انگار خاطرات نهچندان دورشان زنده شده، با لبخند آنها را دلداری
میدهند: «اینها ذخایر شمایند. هم برای شما در آخرت و هم برای ملت ما.
مجاهدت آنها و صبر شما كشور ما را قوی كرده.» جالب آن كه آقا میگویند:
«در گلزار شهدای كرمانشاه به دنبال مزار شهدای شما گشتم اما به خاطر شلوغ
شدن نتوانستم پیدایشان كنم. اگر شلوغ نمیشد، حتما میگشتم تا پیدا كنم.»
و بعد حرفشان را این طور كامل می كنند: «ما افتخار میكنیم به شما و
فرزندانتان
دختر خانواده، كه هم خواهر شهید است و هم همسر شهید و حالا از شدت گریه
صدایش گرفته، به رهبر میگوید كه روز استقبال خواسته زرنگی كند، رفته
گلزار شهدا كه آقا را ببیند. اما بعد از چند ساعت توقف و چند جزء قرآن
خواندن، نتوانسته آقا را ببیند. پسرش هم فقط روز استقبال در كرمانشاه
بوده و به خاطر ماموریتی از كرمانشاه رفته، اما قبل از رفتن به مادرش
سپرده كه اگر رهبر به خانهشان آمدند، چفیه آقا را بگیرد. آقا هم چفیه را
به او میدهند و او چفیه را به صورت خودش و سایر نوهها میكشد. پدر شهدا
كه حالا رعشه دستش بیشتر نمایان شده، چفیه روی دوش خودش را به رهبر
میدهد برای تبرك و از آقا میخواهد دستی روی چشمان بیمارش بكشند. آقا
میگویند «همین كه شما چفیه را روی گردن انداختهاید، تبرك شده. ما باید
متبرك شویم با این چفیه.» بعد چفیه را به صورت خودشان میكشند و دعایی به
چفیه میخوانند و دستشان را روی چشم پدر میگذارند و دعایی هم به چشمها.
آقا اجازهی مرخصی میگیرد اما مادر میگوید: «حاجآقا یه چایی ما را هم
نمیخورید؟» رهبر هم با لبخند جواب میدهد: «خب بیارید. چرا نیاوردید.»
و مادر با ذوق میرود توی آشپزخانه و یك سینی چای میآورد و بین میهمانان
پخش میكند. یك سینی میوه هم میآورد برای تبرك كردن. در همین مدت چند
نفر از خانواده زرنگی میكنند و از آقا میخواهند كه قرآنی به یادگار
بگیرند.
بالاخره وقت خداحافظی میرسد. هقهق گریه توی اتاق گره میخورد به فریاد
صلوات و شعارهای توی كوچه. توی كوچه مردم مطلع شدهاند و تجمع كردهاند.
انگار توی كرمانشاه چشم و گوش همه تیز شده، بهخصوص كه رهبر چند روز پیش
به خانه شهیدی در همین كوچه آمده بودند. احتمالا حدس میزدند كه رهبر به
منزل 4 شهید هم خواهند آمد. همان جلوی در، دختر جوانی همینطور كه اشك
میریزد بلند میگوید: «آقا جون! هزارتا صلوات نذر كرده بودم كه شما رو
ببینم. این لباس بابامه. شهید شده. آقا تبركش كنید. بعد از هفت سال این
پیرهنش رو برام آوردن...» و گریه امانش نمیدهد. رهبر از محافظها
میخواهد كه لباس را بیاورند و دعایی بر آن میخوانند و میگویند: «من
تبرك میشم با این». دختر لباس را میگیرد و نذرش را با اولین صلوات شروع
میكند، اما بهخاطر گریه نفسش میگیرد و نمیتواند ادامه دهد و فقط
زیرلب میگوید خدایا شكرت. صوت
نوبت خداحافظی به كوچهایها هم میرسد. ولی آنها از كوچه دل نمیكنند.
انگار هنوز ته دلشان باور نمیكنند آقا رفتهاند. بعضیها خودشان را با
آژانس رساندهبودند. خیلیها اشك میریزند كه نتوانستند آقا را ببینند یا
با او حرف بزنند. باورم نمیشد به این سرعت خبر توی محله و اطرافش پیچیده
باشد و مردم حتی محل دیدار را هم فهمیده باشند.
میرویم برای خداحافظی با خانواده شهید. توی حیاط، پدر شهید كمی از
خاطراتش برایمان میگوید و شعری را كه برای آمدن آقا گفته برایمان
میخواند. آخر سر هم به من و همكارم و مسئولی كه خبر آمدن آقا را داده
بود، نفری 2000 تومان بهعنوان تبرك میدهد. مهماننوازانی هستن این
كرمانشاهیها.
آماده بازگشت میشویم كه یك سمند جلوی پایمان ترمز میكند: «ببخشید. آقا
اینجان؟
*********************************************************************
به نام خدا
نماز شب؛ عزت دنيا، نور آخرت
مرحوم علی بن بابويه قمی پدر شيخ صدوق نامه ای به امام عسكری(علیه السلام) نوشت و در آن از امام استدعا نمود كه او را پند دهد. امام در پاسخ چند نصيحت مرقوم فرمودند كه يكی از آنها توصيه به نماز شب بود كه حضرت چنين سفارش فرمودند: جدم رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) به پدرم اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرمودند «يا علی عليك بصلائ الليل، عليك بصلائ الليل عليك بصلائ الليل، ليس منا من استخف بصلائ الليل» علی بر تو باد نماز شب، بر تو باد نماز شب، بر تو باد نماز شب، از ما نيست هر كس نماز شب را سبك بشمارد (انوار البهيه، باب وصايای امام يازدهم).
مرحوم شهيد ثانی در شرح لمعه، كه معروفترين و مهمترين كتاب فقهی شيعی است و بيش از 7 قرن است كه كتاب درسی حوزههای علميه است در كتاب الشهادات مينويسد: اگر شاهد نسبت به مستحبات مؤكد مانند غسل روز جمعه و تسبيحات حضرت زهرا(سلام الله علیها) و نماز شب و مانند آن بی تفاوت باشد؛ از عدالت ساقط است و شهادتش قابل استماع نيست. از روايت فوق و متن فتوای شهيد ثانی اهميت نماز شب مشخص می شود.
نماز شب حقيقتاً يك توفيق آسمانی است كه مانند همه فضيلتها نصيب هر نااهلی نمی شود. فردی از اميرالمؤمنين(علیه السلام) پرسيد چرا ما توفيق شب زندهداری و نماز شب پيدا نمی كنيم؟ حضرت فرمودند برای اين كه روز مراقب اعمالتان نيستيد و گناهان روز شما را در شب زنجير می كند و توان پرواز را از شما می گيرد.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: نماز شب فقر و پريشانی را از زندگی می برد.
در روايت است كه در قيامت جايگاه نورانی وجود دارد كه همگان به آن غبطه می خورند و آن جايگاه مخصوص نماز شبخوانان است.
همچنين در روايت است نماز شب كسالت و تنگ خلقی و كينه توزی و فشار قبر را از انسان دور می كند و بركت و آرامش و بزرگي و رزق به ارمغان می آورد.
امام سجاد(علیه السلام) فرمودند آنان كه اهل شب زندهداری و نماز شب هستند دارای صورتهايی دلنشين و جذاب هستند زيرا در خلوت شب، نور خدا بر صورتهای آنان می تابد و در روز مردم نور خدا را در صورتهای آنان مشاهده می كنند.
نماز شب 11 ركعت است كه به صورت ذيل بايد ادا شود: 8 ركعت به نيت نافله شب كه هر 2 ركعت به يك سلام (4 تا 2 ركعت) بعد 2 ركعت به نيت شفع كه مستحب است در ركعت اول بعد از حمد سوره ناس خوانده شود و در ركعت دوم بعد از حمد سوره فلق (البته در هر ركعت می توان همان سوره توحيد را هم خواند) و بعد يك ركعت به نيت وتر كه بعد از حمد سه مرتبه سوره توحيد و بعد سوره فلق و بعد سوره ناس سپس دست چپ را به حالت قنوت بلند كرده و با دست راست شماره با تسبيح اذكار را بيان می كنند كه البته اذكار و دعاهای قنوت وتر مستحب است و می توان آنها را به طور كامل انجام داد و يا به اختصار و در حد توان و ميل روحی آنها را ذكر كرد كه عبارتند از: 70 مرتبه استغفرالله ربی و اتوب اليه و بعد 7 مرتبه هذا مقام العائذ بك من النار – 300 مرتبه العفو و بعد از آن رب اغفرلي و ارحمني و تب علي انك انت التواب الغفور الرحيم؛ برای چهل مؤمن طلب مغفرت نمودن: الله اغفر لفلان... چه زنده باشد و يا از دنيا رفته باشد، اهل تقوا باشد يا گناهكار... فقط به ولايت و امامت اهل بيت معتقد باشد... سپس ركوع و بعد 2 سجده و تشهد و سلام و تسبيحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) البته اينها موارد استحبابی است كه در روايات آمده و نمازگزار مختار است هر دعايی كه می خواهد در قنوت داشته باشد چه طولانی و چه اندك و كوتاه.
البته فقهای عظام می فرمايند از اين 11 ركعت اگر كسی از نظر روحی و جسمی آمادگی يا توان نداشت می تواند همان 3 ركعت شفع و وتر را بخواند.
در هر صورت خوشا به حال آن كس كه در شب با خدا هم كلام می شود ولو به يك سبحانالله و استغفرالله-
التماس دعا
******************************************
|
امام جواد علیه السلام
در سال 202 امام جواد(ع) برای دیدار پدر بزرگوارش به خراسان مسافرت میکنند. ابوالحسن بیهقی در کتاب خود به گزارش این سفر پرداخته و ذکر می کند که امام جواد(ع) در این سفر 7 ساله بود.در سال 203 ق.امام رضا(ع) توسط مأمون در طوس با انگور زهرآلود به شهادت میرسد و امامت امام جواد(ع)آغاز میشود که مدت 17 سال طول کشید.
در سال 204 ق. مأمون به بغداد وارد می شود و آنجا را پایتخت قرار می دهد. وی پس از یک هفته، دستور داد لباس سبز را که نشانه علوی بودن بود، از تن درآورند و لباس سیاه که علامت عباسیان بود، بر تن کنند.
در همین سال امام جواد(ع) به دعوت مأمون وارد بغداد شد. در این سفر، مأمون بین امام و قاضی القضات بغداد، به نام یحیی بن اکثم با حضور علما و فقها مناظره ای تشکیل داد که امام(ع) ـ در این زمان که 9 سال داشت - با سربلندی از مناظره بیرون آمد.
مأمون زمینه ازدواج امام جواد(ع) با ام الفضل دخترش را فراهم کرد. هدف مأمون از این ازدواج، اولاً: رسیدن به نوعی شهرت و اعتبار از طریق داماد جوان و دانشمندش، ثانیاً: از دامادی امام به عنوان تأیید و مشروعیتی بهره برداری کند، و ثالثاً: امام(ع) را در درون منزل نیز مورد کنترل قرار دهد و رابعاً: به نوعی خود را در شهادت پدرش امام رضا(ع) - که همه، مأمون را متهم به قتل او میدانستند - تبرئه کند.در سال 205 ق. امام جواد(ع) همراه همسرش ام الفضل از بغداد به مدینه بازگشت.
امام در سال 211 ق. با سمانه مغربیه ازدواج کرد و در سال 212 امام هادی(ع) در مدینه به دینا آمد. در سال 213 ق. موسی مُبرقع، پسر امام جواد(ع) در مدینه متولد شد. او در سال 256 ق. وارد قم شد و در سال 296 ق. در این شهر رحلت نمود. وی اولین فرد از سادات رضوی است که وارد قم شد. وی جد بُرقعی ها و رضوی هاست.
در سال 214 ق. نیز حکیمه خاتون دختر امام جواد(ع) متولد شد که ایشان در سال 274 ق. در سامرا وفات نمود. در سال 215 ق امام بار دیگر از مدینه به بغداد سفر نمود و از آنجا برای ملاقات با مأمون به تکریت سفر کرد و سپس امام به همراه همسرش ام الفضل در ایام حج به مکه مشرف شد و آنگاه به مدینه رفت و در آنجا اقامت گزید.
در سال 218 امام جواد(ع) از مدینه به مکه سفر کردند که امام هادی(ع) نیز همراهش بود. در محرم 220 ق. امام جواد(ع) از مدینه به بغداد سفر کرد و هنگام خروج از مدینه، امام هادی(ع) را وصی خود قرار داد و به همراه همسرش ام الفضل وارد بغداد شد. معتصم ابتدا از امام(ع) به خوبی پذیرائی کرد و به او هدایای زیادی داد و سپس او را ممنوع الملاقات نمود. در ذیقعده همان سال امام جواد(ع) به دست همسرش ام الفضل با همدستی برادرش جعفر بن مأمون و عمویش معتصم به شهادت رسید.
معتصم و جعفر، سمّی را در انگور رازقی تزریق کردند و برای ام الفضل فرستادند. ام الفضل نیز آنرا در میان کاسه ای گذاشت و جلو همسر جوانش امام جواد(ع) نهاد و از آن توصیف بسیار نمود. سرانجام امام جواد(ع) از آن انگور خورد و طولی نکشید آثار سم را در جگر خود احساس کرد و کم کم درد شدیدی بر او عارض شد. در همان حال، ام الفضل از کرده خویش پشیمان شد و به گریه افتاد. حضرت به او فرمود: چرا گریه می کنی؟ اکنون که مرا کشتی، گریه تو سودی ندارد. این را بدان که به خاطر این خیانتی که کردی، به چنان دردی مبتلا شوی که هرگز علاج ندارد و چنان به فقر و تنگدستی مبتلا گردی که جبران پذیر نباشد.
بر اثر نفرین آن حضرت، دردی در ام الفضل پدیدار گردید و همه اموالش را در راه معالجه آن مصرف کرد و به فقر و بدبختی افتاد و به بدترین شکل مُرد و برادرش جعفر نیز در حال مستی، به چاه افتاد و جسد بی جانش را از چاه بیرون آوردند.
|
*********************************************************************
|
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام
اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله و سلّم :
ای علی ! اگر [بیم] این نبود که گروه هایی از امت من درباره ی تو چیزهایی بگویند که نصاری درباره ی عیسی علیه السّلام گفتند ، امروز درباره ی تو سخنی می گفتم تا [به جایی که ] عبور نمی کردی بر جمعی از مسلمانان ، مگر این که خاک پایت و باقیمانده ی آب وضویت را می گرفتند و به آن شفا می جستند. اما تو را همین بس که تو از من هستی و من از تو هستم.
امالی الصدوق : ص96 / الکافی : ج8 ، ص 57 / المناقب الخوارزمی : ص77 و 96
پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله و سلّم :
کسی که دوست دارد بر کشتی نجات سوار شود و به دستاویز مطمئن تمسّک جوید و به ریسمان محکم الهی چنگ زند ، باید ولایت علی علیه السّلام را بعد از من بپذیرد و با دشمنانش دشمن باشد ؛ سپس از ائمه هدی از فرزندان او پیروی نماید.
امالی الصدوق :ص 19/ عیون اخبار الرّضا : ص161 /ارشاد القلوب : ج2 ، ص 424
پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله و سلّم :
همانا خداوند - که حمد مختص اوست - دوستی علی و فاطمه و فرزندانش (علیهم السّلام) را بر خلق عرضه کرد. پس کسی که در پذیرش این امر سبقت گرفت ، او را از رسولان قرار داد و کسی که بعد از آن ، این امر را اجابت نمود ، جزء شیعیان قرار گرفت و به درستی که خداوند همه ایشان را در بهشت جمع خواهد کرد.
المناقب المرتضویه :ص 97 / احقاق الحق : ج 9 ، ص 191 / ینابیع المودة : ص 244
پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله و سلّم :
همانا نُه دهم علم ، به علی بن ابی طالب (علیهما السّلام) داده شده است و به خدا سوگند که در یک دهم دیگر نیز با همه مردم سهیم است.
کشف الیقین : ص 57 / کنز العمال : ج 13 ، ص 146 / مسند احمد : ج5 ، ص 33
پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله و سلّم :
ای علی ! مثال تو در بین مردم مثال " قل هو الله احد" در قرآن است. هر کس یک مرتبه آن را بخواند ، مانند قرائت یک سوم قرآن استو هر کسی دو مرتبه آن را تلاوت نماید ، به منزله ی خواندن دو سوم قرآن است و هر کسی سه مرتبه بخواند ، گویا تمام قرآن را قرائت کرده است . این گونه است که هر کسی به زبان تو را دوست داشته باشد ، همانا یک سوم اسلام را دوست دارد و هر کسی به زبان و قلب خود تو را دوست داشته باشد ، دو سوم اسلام را دوست دارد و هر کسی با زبان و قلب و دستهایش ( عملش ) تو را دوست بدارد ، دوستیش نسبت به اسلام تمام است.
بحار الانوار : ج 27 ، ص 94 / کشف الیقین : ص 297 و 298 / المحاسن : ص 153
پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله و سلّم :
اگر مردم بر دوستی علی بن ابی طالب ( علیهما السّلام ) اجتماع می نمودند ، همانا خداوند متعال دوزخ را نمی آفرید.
کشف الغمة : ج 1 ، ص 99 / الاحتجاج : ج 1، ص 154 / ینابیع المودة : ص 125
پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله و سلّم :
ای علی ! همانا خداوند فاطمه ( علیها سلام ) را برای تو تزویج نمود و زمین را صداق او قرار داد. پس راه رفتن کسی که بغض تو را داشته باشد بر روی آن حرام است.
بحار الانوار : ج 43 ، ص 141 / الحکم الزاهرة : ص 197 / المحجة البیضاء : ج 4 ، ص 211
اشهد انّک نورٌ، قمرٌ،شمس و ضحی ، اشهد انّک کهفی ، سندی ، معتمدی / رحمت واسعه از چشم ترت می بارد ، برکات نفحات تو ندارد عددی / حق نیاورده بعد تو مثل تو علی ، تو خدایی خداوند صمد را سندی ! / نگذاری که شوم تشنه تلف ادرکنی ، یا علی ! شیر خدا ! شاه نجف ! ادرکنی ...
ای به وصفت همه ی قافیه ها تکراری ، عشق و شور و شعف و لطف و صفا تکراری / شعر بیچاره ترین در به در تعریفت ، بهر تو واژه ی تمثال خدا تکراری / چه بیانی ، چه کلامی چه سرودی آخر ، چه بگویم که نباشد رفقا تکراری ؟/ قبله ای ، قبله نمایی ، حرمی ، احرامی ... ای به تمجید شما مدح رسا تکراری / خسته ام ؛ خسته از این آمد شدهای عبث ، سوز و ساز و نفس و حال و هوا تکراری / تا به کی بر در تو حاجت خود را آریم ... که شما درد من و لطف شما تکراری / چاره ی کار ز یک جای دگر باید کرد ، فکر فهمیدن تو وقت سحر باید کرد
|
*********************************************************************
مرنج و مرنجان!!
از مرحوم حاج آقا مجتهدی نقل شد که میفرمودند: آقای آخوند از آقای نخودکی خواست که او را موعظه کند.
آقای نخودکی گفت: مرنج و مرنجان
آقای آخوند گفت مرنجان را فهمیدم یعنی کسی را اذیت نکنم.ولی مرنج یعنی چی ؟*چطور میتوانم ناراحت نشوم؟*مثلا وقتی بفهمم کسی مرا غیبت کرده یا فحش داده چطور میتوانم نرنجم؟!
آقای نخودکی گفت: علاج آن است که خودت را کسی ندانی. اگر خودت را کسی ندانستی دیگر نمی رنجی.
********************************************************************************************
دیدم خواب اینکه مرده ام
خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خروارها از خاک بود
وای قبر من چه وحشتناک بود
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم تشنه یک جرعه آب
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود
خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد
هرکه آمد پیش حرفی راند و رفت
سوره حمدی برایم خواند و رفت
نه شفیقی نه رفیقی نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی
آمدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست
آن یکی فریاد زد رب تو کیست
ای گنهکار سیه دل بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر
در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو
ما که ماموران حق داوریم
نک تو را سوی جهنم می بریم
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود
نا امید از هر کجا و دلفکار
می کشیدندم به خفت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان
نور پیشانیش فوق کهکشان
چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب آدم می زدود
گیسوانش شط پر جوش و خروش
نظرات شما عزیزان:
|